جدول جو
جدول جو

معنی حسن خان - جستجوی لغت در جدول جو

حسن خان
(حَ سَ)
دهی است از دهستان اسفندآباد بخش قروۀ شهرستان سنندج در 35هزارگزی شمال باختر قروه کنار راه عمومی مالرو و خط تلفن و تلگراف قروه به بیجار. تپه ماهور و سردسیر است. 165 تن سکنۀ سنی، کردی دارد. آب آن از رود خانه بایتمر و محصول آن غلات، لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان قالیچه و جاجیم بافی است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
حسن خان
(حَ سَ)
حاکم کاشان بود. و ملاجعفر نراقی کتاب الحجه البالغه در 1274 هجری قمری بنام او ساخت. (ذریعه 6 ص 258)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از حسن ظن
تصویر حسن ظن
ظن نیکو، گمان نیک، خوش گمانی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حسن ختام
تصویر حسن ختام
به پایان رساندن رویدادی به صورت مطلوب
فرهنگ فارسی عمید
(اَ مَ)
ابن سلطان حسن بن کارکیا سلطان محمد بن ناصرکیای بن میرسید محمد بن مهدی کیای بن رضای کیای بن سیدعلی کیا والی بیه پیش گیلان در زمان شاه طهماسب اول صفوی بود. خان احمد بسال 943 هجری قمری پس از مرگ پدر سلطان حسن با آنکه طفل رضیع و یکساله بود بجای او نشست. شاه طهماسب در تربیت او سعی بلیغ کرد و نی نی نام دختر سرافرازی سلطان را به او داد و او از آن زن پسری آورد که شاه طهماسب آن پسر را سلطان حسن نام نهاد و خطاب فرزندی داد. بعدهاخان احمد بر شاه طهماسب خروج کرد و ایالت کوچصفهان راکه جزء بیه پس بود به جمشیدخان حاکم معین شده به بیه پس نداد. شاه یولقلی بیگ ذوالقدر را که مردی خیراندیش و ریش سفید بود بنصیحت نزد او فرستاد. خان احمد که بمحکمی جاوبیشه غره شده بود شاه منصور نامی را با بعضی از امراء خود مغافصهً بر سر یولقلی بیک فرستاد و اورا بقتل آورد. این عمل آتش خشم شاه را برافروخت و لشکری بجنگ و گرفتن خان احمد فرستاد لشکر شاه پس از جنگ و مردانگی سپاه خان احمد را در هم کوبید و بالاخره خان احمد که از لاهیجان به اشکور پناه برده بود از در عجز درآمد و بحالت اسارت بقزوین دارالسلطنه فرستاده شد. در قزوین خان احمد دست به ذیل عفو شاه زد و شاه باوجود نافرمانیهای او از کشتن او درگذشت و در قلعۀ قهقهه محبوسش کرد. (از عالم آرای عباسی چ 2 صص 111 -113). بنابر قول الذریعه: خان احمد فرزند سلطان حسن از ملوک کارکیاست و از سال 943 تا زمان عزلش بوسیلۀشاه طهماسب در سال 975 هجری قمری حاکم گیلان بوده است. صادقی شرح حال او و بعضی از اشعارش را آورده است. (از الذریعه الی تصانیف الشیعه تألیف آقابزرگ تهرانی قسم 1 جزء 9 ص 286). ادوارد برون آرد: خان احمد یکی ازافراد خاندانی است که در گیلان حدود دویست و پنجاه سال حکمرانی کردند. این شخص یازدهمین فرد این خاندان است و در سال 975 هجری قمری پس از شکست از شاه طهماسب صفوی در قلعۀ قهقهه محبوس گردید. (از تاریخ ادبیات ایران تألیف ادوارد براون ترجمه رشید یاسمی ص 77)
لغت نامه دهخدا
(حَ سَ)
دهی است از دهستان گرم بخش ترک شهرستان میانه در 25هزارگزی خاوربخش و 11هزارگزی شوسۀ میانه - خلخال. کوهستانی و معتدل است و 172 تن سکنۀ شیعۀ ترک زبان دارد. آب آن از چشمه و محصول آن غلات، نخود و عدس و شغل اهالی زراعت و گله داری است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(حَ سَ)
نام دو جای معروف است در بلادضبه و بنابر قول دیگر نام رمله ای است متعلق به بنی سعد و نظر بر قول دیگر نام مرغزاری است در بلاد ضبه
لغت نامه دهخدا
(ژَ)
تولی خان. (دیوان رودکی ج 1 ص 187)
لغت نامه دهخدا
(حُ نِخَ)
خوشنویسی:
ای حسن خط از دفتر خلاق تو بابی
شیرینی از اوصاف تو حرفی ز کتابی.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(حَ سَ)
آل حسنجان، صاحب کشف الظنون در ذیل قصیدۀ بردۀ بوصیری گوید: یکی از شارحین آن اسعد بن سعدالدین مفتی از آل حسنجان مشهور است
لغت نامه دهخدا
(حَ سَ)
دهی از دهستان ملایعقوب بخش مرکزی شهرستان سراب در 12هزارگزی جنوب خاوری سراب و هشت هزارگزی راه سراب - اردبیل. جلگه و معتدل است. 426 تن سکنۀ شیعۀ ترک زبان دارد. آب آن از نهر و چاه و محصول آن غلات، حبوبات و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی آنان قالی بافی است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(حَ سَ)
جمع واژۀ حسنی. منسوبان به حسن
لغت نامه دهخدا
(حُ نَ)
بصورت تثنیه حسنی ̍ نام موضعی است در شعر. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(حُ نَ)
حسنیین. تثنیۀ حسنی ̍. ظفر و شهادت: قل هل تربصون بنا الا احدی الحسنیین. (قرآن 52/9). گفته اند مراد دو فرجام نیکو است که عبارت از نصرت و شهادت باشد. و برای تأویل نصرت و شهادت به خصلتین صفت مؤنث آمده است
لغت نامه دهخدا
(حُ نِظَ)
حسن نیت. نیک اندیشی. مقابل سوء نیت، خوش گمانی. نیکوگمانی. و آن حالتی است که آدمی با آن مطمئن باشد و متوقع خیر باشد: حسن ظن بزرگان بیش از فضیلت بنده است. (گلستان). حسن ظن بزرگان در خصم بر کمال است. (گلستان). یکی از بزرگان در حق این طایفه حسن ظنی بلیغ داشت. (گلستان) ، خوش باوری. ساده لوحی
لغت نامه دهخدا
(حَ سَ نِ خَلْ لا)
ابن محمد بن حسن بن علی حافظ مکنی به ابومحمد خلال بغدادی درگذشتۀ 439 هجری قمری او راست: ’طبقات المعبرین’، ’اخبار الثقلاء’. (هدیهالعارفین ج 1 ص 275)
لغت نامه دهخدا
(حُ نِ خُ)
خوش خلقی:
حسن خلقی ز خدا میطلبم خوی ترا
تا دگر خاطر ما از تو پریشان نشود.
حافظ
لغت نامه دهخدا
(حَ سَ)
دهی است جزء دهستان وسط بخش طالقان شهرستان تهران در 4هزارگزی شمال طالقان. کوهستانی و سردسیر است. 401 تن سکنۀ شیعۀ فارسی تاتی دارد. آب آن از رود خانه محلی و محصول آن غلات، بنشن، عسل، خیار، میوه جات مختلف، یونجه و در حدود ثلث سکنه به تهران و مازندران برای تأمین معاش میروند. مزرعۀ دوریان جزء این ده است. راه مالرو دارد
لغت نامه دهخدا
(حُ سَ)
دهی است از دهستان نجف آباد شهرستان بیجار. واقع در 14هزارگزی جنوب خاوری نجف آباد و سه هزارگزی خاور خراسان. ناحیه ای است تپه ماهور، سردسیر. دارای 160 تن سکنه میباشد. کردی و فارسی زبانند. از چشمه مشروب میشود. محصولات آنجا غلات، لبنیات. اهالی به کشاورزی، گله داری گذران میکنند. صنایع زنان: قالیچه، گلیم، جاجیم بافی است. راه مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(پَ)
رودی است در گیلان که موازی را از فومن جدا میکند و از مشرق فومن میگذرد. (جغرافیای سیاسی ایران تألیف کیهان ص 275)
لغت نامه دهخدا
(حُ سَ)
دهی است از دهستان کاکاوند بخش دلفان شهرستان خرم آباد. واقع در 54هزارگزی شمال باختری نورآباد و 22هزارگزی باختر راه خرم آباد به کرمانشاه. ناحیه ای است تپه ماهور. سردسیر مالاریایی. دارای 120 تن سکنه میباشد. فارسی و لری زبانند. محصولات آنجا غلات، لبنیات. اهالی به کشاورزی و گله داری گذران میکنند. و راه مالرو است. ساکنین از طایفه غیب غلام بوده برای تعلیف احشام زمستان به قشلاق میروند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(حَ سَ نِ قَطْ طا)
ابن محمد بن ابراهیم بن احمد مکنی به ابوعلی عین الزمان مروزی بخاری. پزشک و منجم و لغوی بود (465- 548 هجری قمری). او راست: ’العروض’ و ’مشجر نسب ابیطالب’ و کیهان شناخت. (هدیه العارفین ج 1 ص 278) (المعجم فی معاییر اشعار العجم ص 86) (سبک شناسی ج 2 ص 44) (تاریخ جهانگشای جوینی ج 2 ص 5 و 6) (تتمۀ صوان الحکمه ص 155، 212) (بغیه الوعاه فی طبقاه النحاه) (گاهنامه 1311 هجری شمسی ص 132)
لغت نامه دهخدا
(خَرْ را)
حسن بن علان خراط، مکنی به ابوعلی از بغدادیان بود و در کرخ املاء احادیث منکر از حفظ کرد. او از محمد بن عبدالملک دقیقی روایت دارد. (از انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(حَ سَ نِ حَکْ کا)
شاعر آذربایجانی ترک زبان سدۀ سیزدهم. (ذریعه ج 9 ص 251 بنقل از دانشمندان آذربایجان و حدیقه الشعرا)
لغت نامه دهخدا
(حُ نِ بَ)
نزد بلغا روشن ساختن معنی و رساندن آن به روان آدمیست. و آن گاه با صنعت ایجاز و گاه با صنعت اطناب و گاه با صنعت مساوات ایراد شود. (کشاف اصطلاحات الفنون از شرح مطول تفتازانی)
لغت نامه دهخدا
(حُ نِ)
خوش خلقی:
بیاموز از عاقلان حسن خوی.
(بوستان)
لغت نامه دهخدا
(حَ سَ بَ سَ)
بسیار نیک. حسن به معنی نیک است و بسن مؤکد و تابع اوست. لفظبسن علیحده معنی ندارد. (غیاث اللغات) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(حَ سَ)
ابن شرف الدین بقالی عجمی. درگذشتۀ 905 هجری قمری شاعر سلطان. او راست: حاشیه برشرح مطالعالانوار و شرح حکمهالعین و شرح قصاری. (هدیهالعارفین ج 1 ص 288) (کشف الظنون) (رجال حبیب السیر ص 179 و 242) (سبک شناسی ج 3 ص 293) (مجالس النفائس ص 61)
رکن الدین. وزیر شاه شجاع بود. (رجال حبیب السیر ص 78)
لغت نامه دهخدا
(اَ جَ گَ تَ / تِ)
جائی که خوشرویان بسیار دارد: کش، شهری بود به ماوراءالنهر حسن خیز. قریۀ گیلی و درچۀ سلطان آباد عراق حسن خیز است. طراز، شهری است ّ حسن خیز، به ترکستان
لغت نامه دهخدا
(پُ لِ مُ حَمْ مَ حَ سَ)
نام پلی است که محمدحسن خان قاجار در بارفروش بر روی بابل در موضع اتصال آن با آب هرون که از سوی مغرب می آید ساخته است. (سفرنامۀ مازندران و استرآباد رابینو ص 44)
لغت نامه دهخدا
تصویری از سه خان
تصویر سه خان
خانه سوم از نرد سه گاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حسن ظن
تصویر حسن ظن
نیک اندیشی، مقابل سوءنیت، خوش گمانی، حسن نیت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حسنیان
تصویر حسنیان
پیروزی، شهادت، ظفر
فرهنگ لغت هوشیار
اصل واژه گیلی استاز تکه های سازی و آوازی معمول در غرب مازندران
فرهنگ گویش مازندرانی
نام مرتعی در منطقه ی آمل
فرهنگ گویش مازندرانی